خدایا با غم دوری یار چه کنم
که روزهایم به اندازه ی یک سال
میگذرند
در کوچه پس کوچه های خیالم قدم میزنم
بلکه شاید در خیالم بیابم او را ....
میترسم از آن روزی که بمیرم اما گرمای
دستت را حس نکنم
در این روزها اینقدر تنهایی کشیده ام که
دیگر دارد دوست داشتن برایم بی معنا می شود
چه حال عجیبی دارم در این روزها
هر کس را میبینم شکل تو
را دارد برایم
یه روز عاشقت بودم
عاشق چشمای مستت بودم
اما نمیدونستم یه روز یکی دیگه
میاد میشه همه کست ...
تنها نشستن بر روی نیمکت
داخل پارک و زل زدن به نیمکت
رو ب رویت... آن دو چه عاشقانه
دارند با هم حرف میزنند ....
بغض گلویم را گرفته میخواهم گریه کنم
اما چشمانم سویی برای اشک ریختن ندارند
امروز هم آسمان مثل من
دلش گرفته بود ...
خوش به حال آسمان که
با ریختن اشکهایش همه را
خوشحال میکند اما چشمان من
دیگر سویی برای اشک ریختن ندارند
نظرات شما عزیزان:
تمامی حقوق مادی و معنوی سایت برای تنها ترین تنها محفوظ بوده و کپی برداری از مطالب سایت فقط با ذکر منبع مجاز می باشد، در غیر این صورت حرام است